با همی شور گلفشانی گفتی
چه عالی تو نشانی گفتی
غزل سرایی گفتی
شکر زدیو قند چکانی گفتی
هم شورو نوای دل طوفانی زدی
هم اشک پیاله به دل بارانی زدی
تار غم بر شعر خود به قالی بافتی
طرح زدیو طرح چو گل ها زقالی بافتی
خط خط شعرت را موج فشانی گفتی
آخر خط نقطه سر خط بعد با نشانی گفتی
حسام الدین شفیعیان
سلسله ضرب بخوان از شروع
ریتم ماهی های مجنون
خروش دریا پر از طنین
سکوت ساحل سمفونی زمین
درخت سایه سار تابیدن
گل نغمه ساز روئیدن
ساقه از تابش جان گرفتن
شعر در هم واژه نالیدن
سرود خوان تمام سروده های ناتمام
فصل رویش شاخه های روئیدن
فصل تفکر از خوانش
فصل رویش از تابیدن تابش
آغاز فصل جدید چند فصلی
فصل قصه های مقدمه ی عشق ورزی
روئیدن مهربانی در سروده ی تمام دلهای مهر ورزی
حسام الدین شفیعیان
درد کشیده میداند حجم درد را
غم کشیده میداند حجم غم را
فقر کشیده میداند حجم فقر را
ماتم کشیده میداند حجم ماتم را
و این روزها فصلی سرد هست
فصلی از سرمای حیرت زدگی
کنگ و در خود ماتم و حیرت زدگی
انگار یک خواب کابوس زده میبینم
خواب درون خود شکستن حجم غم را
اینجا مداری هست به وسعت در خود
حسام الدین شفیعیان
باران سر فصل رنگین چند کمان ها
کمان در شگفت از دور زمین را
شکسته خم زده باران شکسته
زدر بر در زرنگین حجم گرفته
زشوق روزگار اشک جهانست
زبر در بر گرفته کمربند زمین را دور گردون
زحکمت در درون رنگ باران زبعد باران بهاری باد و طوفان
زفصل پائیز درختان زرد نشسته درون هر برگ قصه های نانوشته
زبرگ خاطرات دفتر غم زشادی بیدار شو ای غم در غم
زقلم در قلم واژه همی شد حروف منجمد باز در رگی شد
زرگ خون در طپش های تپیدن زقلب تاپ خورده تاب دریدن
زقلبم زخم در قلب نهانی خورشید فروزان شمع تابان جهانی
زخرم فصل خرم شد گرفته زباران چند فصلی خو گرفته
جهان شعر همی در شعر گفتن جهان را شعر در دفتر سپردن
زنقطه نقطه های ممتد شب زروز درد زروز غم سه روزی گر همی غم
زگوینده برای گفتن حرف زچند بیتی شمردن از دفتر درد
نهالی گر گرفتن در زخاکی زریشه زآبی تا به خاکی
گیاهی که درون سنگ رشد کرد درون سنگ شکستو واژه گل گشت
حسام الدین شفیعیان
/پازل باران زده/
بین این فاصله را خط بزن
دو سه بیتی هم شده فاصله را ضرب بزن
ضرب بر کلمات واژه را نقطه سر خط مزن
ای از قصه ها سرشار آمده در کاغذی آدمکی شده
آدمک شعر مرا با خود خود رقص بزن
تکیده چون برگ پائیزی بر خشک دم قلمم مرکب بزن
نغمه میخوانم شاید بیدارت کنم
خواب را فاصله هم میبرد شعر را واژه را
باران کلمات نقطه های سرریز از کلمه
چشمه دریا جوشیده از شاعری خسته
جهان میزند زیر آواز گریه خنده بیدار میشود
خنده هوشیار میشود گریه بیدار میشود
سال چندو چند قمری دور کهکشان میلادی
کهکشان میلاد زده شمسی قمر زده هجری هجرت زده
تاریخ باران زده میخ دفتر تاریخ را محکم وصله به هم زده
وصله ها را شعر درهم زده بر هم نظم نثر را آهن زده
زنگ زده زنگار زده قطب قلب شمالی را آجر ها رو ی هم ماتم زده
تا دیوار ثریا صنوبری کج زده ساقه گیاه را حشره آهنگ زده
تن های ماهی را دریا لب زده ماهی را دریا دور از خود زده
پائیز فصل ماضی بعید حال پائیزی فعل پائیزی
زمستان قصه را برف زده شیروانی را گنجشک جیک جیک ناودان چک چک
سروده ای برای تمدن کهن مدرنیته از تکامل کهن
پازلی از تقاطع بلوار رسالت زده رسالت را سالک زده
ماه را آهن زده ابر را ماتم زده دریا را آهن زده زیر سد ماه خورشید پارو زده
قهوه تلخ تکامل دایناسوری ته قهوه روی سکان موج قهوه
شاعر تکه بارانی تکه ابری تکه برفی تکه تکه کلماتی
لقمه از آهن لقمه از آجر لقمه از سیمان گز آهک زده
بالای برج تاب خوردن بالای برج ماه خوردن بستنی را آب خوردن
پایین را غم ماه غم خورشید غم راه غم تاب تاب قلب ها را آهن زده
شعر را آجر بچین بالا برو روی دیوارک شعر چشم انداز خورشید غروبیست کهنه
رخت را بر طناب تاریخ پهن کن خشک میشود تمام صفحات پاک شده از تاریخ
شاعر-حسام الدین شفیعیان