قلی و ماجراهای یک روز که صبح از خواب پاشد


رفع مشکلات متداول خواب با چند روش ساده

ننه قلی صبح خروس خون که دید هنوز طلوع آفتاب به چشمان ننه روئت نشده گفت قلی بیدار شو مگه نذر نکردی اگه بری کلاس سوم میری مسجد نماز میخونی ده مرتبه.گفت ننه خوب شد بیدارم کردی شلوار گل بنفشیشو پوشیدو خواب آلود زد بیرون رفت اشتباهی در کلیسا باز بود داشتن گیاهانو حرص میکردن رفت تو .کشیش نبود اما سرایدار گفت کجا میری آقا پسر گفت میرم نماز صبح بخونم. گفت نماز تشکیل نمیشه. گفت چجوری مسجدیه که نماز صبح توش خونده نمیشه. گفت فکر کنم اشتباهی اومدی. دید یک پروانه داره میپره تو هوا در فاصله کوتاه با باغچه دوید دنبال پروانه گفت سرایدار کجا میری گفت دنبال پروانه که از تو داخل کلیسا سر در آورد گفت چه مسجد با کلاسی دارن نگاه کن شمع داره عکس کی هست اون چقد شبیه کی هست هر چی فکر کرد به ذهنش نرسید گفت این مسجد همون مسجدیه که قلی دلنگیز توش نماز میخونه.که سرایدار اومد گفت آقا پسر اینجا کلیسای نه مسجد گفت کلیسا چیه.گفت هیچی زیاد فکر نکن میخوای بری مسجد گفت نه من میخوام بدونم کلیسا چیه. توضیح براش داد گفت اگه بشه اشهد بخونم منم کلیسایی بشم.گفت من فقط کلیسا رو برات توضیح دادم کاش مسیحیت رو هم توضیح میدادم.گفت نمیشه که گفت چرا گفت تو مسلمانی گفت مگه شما چه دینی دارید گفت من سرایدارم منتها دینم مسیحیت هست افتخاری میام. گفت میشه منو وسط باغچه بکارید خیلی قشنگه اینجا نقش راهنمای درب ورودی بشم.گفت اختیار دارید شما اگه میخوای بری مسجد در اون سمت بازه تا داستان نشده برو خب. گفت داستان چیه. گفت الان کمیته بیاد ببینه میبرت قاپونی .گفت چرا گفت براشو گفت براش گفت من نمیرم صبحانه بده میرم.گفت چی دوست داری گفت اسپاگتی با آبگوشت گفت فکر کنم کمیته بیاد تو رو نبره قاپونی .گفت من رفتم اصلان نخواستم همون نماز صبح میرم اونجا خرما هم میدن. گفت رفتی درم ببند.خلاصه قلی رفت مسجدو نماز خوند دید نه خرما خبری نیست.که دید دارن برا جبهه ثبت نام میکنن. رفت جلو گفت من قلی 20 ساله هستم. گفتن خب گفت میخوام برم خط مقدم گفتن عجله نکن بیا حالا بشین. گفت منم گزینش کنید.گفتند باشه گفتند اسم و فامیلو خلاصه دینت چیست گفت کلیسایی هستم.گفتند دین جدیده. گفت نه صبح رفتم دم در رفتم تو پروانه دیدم  دنبالش رفتم کلیسایی شدم.گفتند اما تو  مسیحی نیستی. گفت خب پس چیم. گفتند نماز میخونی گفت گاهن دو رکعتی باشه آره طولانی تر نه. گفتند جبهه میخوای بری انگیزه تو چیست. گفت میخوام برم صدامو قاپونی بیارم تحویل رزمندگان اسلام بدم. گفتند  انگیزه بزرگی داری اما آموزش چی دیدی گفت پرش از دیوار.پرش از دم در تا کلیسا.پرش با موتور.پرش با پروانه. پرش با اسب پرش با خودم کلان پرشی هستم. گفتند جهشی هستی. گفت کدوم جبهه میبرید گفتن کجا دوست داری گفت جبهه برزیل.گفتند جبهه اونجا جنگ نیست گفت میرم جنگ راه میندازم.فقط منو بفرستید.گفتند اونجا الان صلحه. گفت اگه بشه منو بفرستید برزیل اموزش ببینم برگردم جبهه اسلام.گفتند نمیشه. گفت اصلان جبهه نمیرم. رفتم. گفتند رفتی درم ببند.رفت خونه مادرش گفت پسرم امروز چه دستاوردی داشتی. گفت کلیسا رفتم. برزیل رفتم. جبهه رفتم. نماز رفتم. خلاصه رفتم.گفت زیاد نرو میفتی.مادر قلی پاشد برا پسرش صبحانه آورد گفت بخور پسرم پنیر با  آبگوشت دیروز مونده بود آوردم گفت ننه صبحانه خارجی میخوام گفت چی میل داری گفت نیمرو با زرده برزیلی.گفت میگم برات از قلی آباد بیارن پسرم. گفت قلی اباد یک مغازه داره که ازش بیاری. گفت قلی تو به سرزمین پدریت بی احترامی کردی برو کارتن خواب شو.گفت قلی آباد نمیرم میرم برزیل گفت پس برو. رفت چمدان پر کرد رفت فرودگاه که بلیط بگیره گفتن کجا گفت بلیط میخوام صندلی جلو برم برزیل گفتن مدارک شناسنامه در آورد بردنش اتاق معاینه پزشکی. که دکتر گفت مشکلی نداره درب خروجی راهنمایی بشه.خلاصه رفت سوار مینی بوس خطی شد رفت قلی اباد. میگن قلی سالها بعد تو قلی اباد دنبال یک اسب میکرده از یک خانه سر در اورده رفته تو اونجا آثار باستانی دیواری دیده الان موزه قلی ابادو کاشفشو قلی  جک قلی جکی گذاشتند چون خواست بره برزیل اما بردنش در خونه ننه تحویلش دادن. قلی سالها تلاش کرد بره برزیل اما با این آرزو پیر شده الان و الانم تو مسابقات محلات تو مچ اندازی نفر دهم شد لوح تموم شده بود بهش تندیس پروانه یخی پیشنهاد دادن گفت منو ببرید خونه من دیگه تندیس نمیخوام گفتن تندیس بهتره گفت میخوام برم ترک تحصیل کنم برم دانشگاه.گفتند در خروجی اونوره رفتی درم ببند...

/چنگیز با مامانش میرن خواستگاری/

/چنگیز با مامانش میرن خواستگاری/

چنگیز که خیلی فیلم رمانتیک دیده بود زد وسط کاسه کوزه ریخت بهم گفت ننه پاشو بریم خواستگاری. ننه گفت خواستگاری کی!گفت دلنگیز دختر پرویز . ننه برداشت برنداشت گفت اون واسه تو خیلی لقمه بزرگیه. گفت ننه فقط 45 سالشه. ننه گفت سنش نه وزنش 120 کیلویه تو 45 کیلو و دویست گرمی. که چنگیز گفت مهم وزن نیست مهم دله. گفت ننه دلت پیشش گیره یعنی. گفت آره ننه دلم دیروز پنچر شد رفتم دیدم دلنگیز میخواد با کامبیز عروسی کنه. ننه گفت بپر موتوروتو روشن کن برم بگیرمش برات. گفت ننه بنزین نداره. گفت اشکال نداره یه چهار لیتری کنار خونه هست همونو بریز توش گفت ننه اونو بریزم تو موتور میزنمون به در و دیوار که ننه گفت باید شب بیام ببینم چی هست توش چنگیز گفت ننه کیشمیشه خیس کردست. گفت ننه کیشمیشش تازست. گفت ننه برخیز برویم.ترک موتور براوو سرعت 25 کیلومتر خونه دلنگیز دو تا چهارراه بالاتر موتور کشش خاموش ننه جیغ کمک. مردم دور جمع گفتن چی شده ننه گفت موتورشو هل بدید روشن بشه. همه مونده بودن موتورو هل بدن یا ننه چنگیزو آروم کنن. که همسایه آب قند ریخت آورد ننه خورد سوار گاز دم خونه. پیاده.چنگیز با لگد رفت تو در . که بابا دلنگیزم اومد دم در با مشت گذاشت تو چشم چنگیز دعوا شدو کتک کاری چنگیز اخرش گفت عاشق دخترتونم. باباش پرید بقل چنگیزو ماچو بوسه بزور دستشونو گرفت آورد تو گفت از اول میگفتی با لگد که هیچی با موتور میومدی تو اصلان.

خلاصه رفتن نشستن. عروس اومد چایی آورده بود اول بجا ننه هل کرد برد برا چنگیز که چنگیز دید استکانی نیستو سینی کجاست. گفت چایی پس کو ضعیفه. گفت مگه کوری نمیبینی. گفت کو گفت ایناش ننه اومد تخصصی برسی دید سینی گم شده تو 120 کیلو وزن از دستش گرفت ننه تعارف کرد بابا دلنگیز گفت به ننه چنگیز حالا ماشاء الله چند سالتونه ننه که چنگیز برخواستو رفت سمت بابا دلنگیز وسط فرش کشتی فرنگی و خلاصه بابا دلنگیزم گفت بمیرید منو بکشید تو داماد مایی چنگیز دید ای دل غافل دستش بد جور تو خود گردو افتاده. بابا دلنگیز گفت چنگیزخان شغلشون چیه. ننه گفت تو تیم محله دروازبانه. نقش تیرک رو داره. بابا دلنگیز گفت کی میرن تیم ملی ننه گفت فردا صبح قبل اذون دعوته به مسابقات کوچه بالا . بابا دلنگیز گفت اونجا چه خبره گفت قراره بره اونجا داور خطا کرد شعار بده. گفت عجب پس شغلشونم آبرومنده. ننه گفت تازه بعضی موقعا با موتور عصبانی بشه میره وسط زمین خاموش میکنه نمیزاره توپ رد شه . گفت احسنت . شعر وحشی بافقی رو خوند. مجلس تموم شد نتیجه نگرفتن کی نامزدیو اینها چون بابا دلنگیز گفت باید رو ازدواجم فکر کنم باز دعوا شدو ریخت بهم خلاصه آخر شب همه خوابیده بودن که کلاغه شروع کرد به خوندنو خونشونو میخواستو قصه تموم شده بود.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

محله زامبی ها


قلی که با صدای بیست  تا خروس از خواب بلند شد رفت تو آشپزخونه و چایی سرد با پنیر سبز خورد و رفت کفش فوتبالیاشو پوشید و زد تو خیابون که با دیدن بیژن سرجاش دهانش کج و باز و نیمرخ شد.بیژن چرا این شکلی شدی 

اه کامبیز جشن فالوده بودم نمیبینی موهامو شاخی زدم فقط دوتا تار مو بافتم دو لاخشو بهم چسبونده شدم شاخ زامبی های محل

تازه کجای کاری تو جشن فالوده یک پسره اومده بود بهش میگفتن تک چرخ زامبی ها خروس رو کلش خشک کرده بود با درخت چنار و کنارش پارک  سبزی کاشته بود رو پیراهنش هم عکس سنگ قبر بود روش نوشته بود بتراش ای آرایشگر بتراش ای آرایشگر سنگی از کله من روی مزارم بتراش روی سنگ قبر من عکس  جشن فالوده رو بتراش.

تازه تو جشن آهنگای سده دویست و بیست و دو هجری نه قمری نه شمسی کوکبی گذاشته بودن پسره اونقدر بریک زد بهم پاپیون شد بردنش برا بازی فیلم نقش پاپیون

تازه وسط جشن دو نفر فوتی داشتن میگفتن کی از همه مرگبار تره پسره با سر رفت تو شیشه وقتی بردنش بای بای میکرد گفت  وصیت میکنم بهتون جشن فالوده نیاد و همونجا که پیام اخلاقی رو داد ایستاد و بعد همینجور که داشت میمرد یک بریک زد ولی باز نمرد نشست یک دست کله پاچه وسط جشن خورد بعد مرد.

شاخ جشن اعلام کرد هیچ مشکلی نیست و این امر طبیعیه و تازه اگر جشنی فوتی نداشته باشه باید اون جشنو گل بگیرن درشو. که یدفه  خودشم افتاد مرد. بعد شاخ بعدی اومد گفت این مردنی نیست خودشو لوس کرده پاشد زد تو گوشش گفت پشت سر مرده حرف نزن خلاصه یک جشنی بود الان که من اومدم بیرون نود و دو درصد مغزم رد داد الان فکر میکنم اینجا الکیه و ما توی دنیای خیالی زندگی میکنیم. بعدشم شام چی دادن فکر میکنی پیاز با سالاد کاهو با سالاد مربا اصلان ایده پشت ایده نیم ساعت حالت دل درد داشتم اومدم بمیرم شاخ مجلس گفت این لوس بازیا اینجا در نیاری بمیری اینا که میبینی مردن نمردن اینجا رسم اینه که شاخ ها هر هفته دو سه مرتبه میمیرن بعد سس گوجه در آورد پاشید رو خودش و اومد وسط مجلس گفت هر کسی سس دوست داره شماره حساب دویست و دو بقیشو بدو بریزه سس و سس انار هفته بعد با مرگ صد در صد طبیعی با هفت درصد بهداشتی استرحتی  لیزه هست خلاصه بابای صاحب مجلس که اومد همه رو از یک کنار یک دو گوشی زد و بیرون کرد ردی که می بینی رو صورتمه یک اثر هنری نیست رد پنگال گرگه. باباش هر دستش بیست میلیون میرزید چهل  و پنجاه کیلو گوشت تو دستاش مخفی بود. وقتی زد فکر کردم اینجا سانفراسیسکوست وقتی بخودم اومدم تو محله شلغم آباد  بودم.خلاصه کامبیز  محله رو میخوام زامبی کنم گفتم مدل خرچنگ های مردابی بیارن با مدل مارپله و کلنگ رو سر اون آخرشه زامبی هم نباشی  میشی خود زامبی کلنگ  رو سر مدل مو جدیده بیل مویی همون مدل بیل گیتس بیل سیبو انار مخلوط میشه هفتاد میوه بعد رو سر میپاشن  تمام اسکلت حتی تو  کف کله حیاط خلوت پشت سر شیروانی جلوی سر مزرعه رو به  آستانه ای از فصل سرد. خلاصه به سراغ من اگر می آیی با خود بیل بیار مبادا ترک بردارد نازک نارنجی دلم اینگونه بود که زامبی خودش استعفا داد و از اینجا به بعد شد لامپی بعد متحول شده بود عجیب سر ظهر تخمه با آبگوشت میخورد منتها زامبی اینجا فهمید باید اینقدر خودشو درون معده ای برون کله ای و لباسی عجیب کنه که اگه شده رو کلش تلویزیون بکاره بشه زامبی شاخ محل خلاصه بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود ماست بود داستان ما ماست بود دوغ نبود و اینجا نقطه رو گذاشتیم و داستان ما به سر رسید کلاغه به فالوده نرسید.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

قلی در اورشلیم

نکات مفید سفر جاده ای با خودرو

قلی که میخواست مسافرت  برود کوله اش را برداشتو و نقشه را چپه گرفت جای ونیز از اورشلیم سر در اورد.که یدفه دید گذاشتنش کف دیوار.گفت چکار میکنید. دید زبونشو بلدن. گفتن میگردیمت.گفت چرا دور کمرمو میگردید. گفتن میخوای خودتو بترکونی.گفت مگه من بادکنکم.گفتند این چیه دور کمرت. گفت کلیه بند ونیز سرده بستم نچایم.گفتن زیرش چیه. گفت شکم. گفتن در بیار. در اورد. گفتن این چیه. گفت نافمه.گفتن داخلش چیه. گفت هنوز کشف نکردم. گفتند ما کشف میکنیم.انگشت یارو رفت تو ناف گردوند آورد بیرون. گفت پاکه ترکوندنی نیست. گفت مگه تو نافم میترکونن. گفتند  همه جا و ناف یکجا ناف مرکز ترکوندنه.گفت ونیزم چقد سختگیری هست. توریست میاد فکر میکنن گفتند تروریستی پس. دستبند زدند بردند استخبارات اورشلیم.بازجو اومد مقابل قلی نشست. گفت از کجایی. گفت مرزن اباد.گفت مرزن اباد کجای نقشه جغرافیای جهانه. گفت مرزن آباد خود نقشه جهانه. گفتند چجوری و چرا اورشلیم.گفت اَ شلیم کجاست. من تو ونیزم. گفتند چجوری گیت اول ورودی رو رد کردی. گفتند تو رد شو برو با مایی. گفت چشمم روشن چرا. گفتند تو رد هستی نیاز به  برگشت نداری بعدم اورشلیم گفتند نیاز داره به شخصی مثل تو. خیلی غمناک بودند.گفت تو نیروی کدوم کشوری. گفت از برو بچ مرزن ابادم اونجا بقالی دارم. کل مواد غذایی از عدس. ماش. لپه. و نخود. گفتند اه اه نخود پس نخود  رمزه.گفت تو مرزن اباد رمز نیست ولی  زحمتکشان نخود فروش هم هستند. گفتند دیگه چی تو مرزن آباد دارید. گفت هر چی بخواد داریم. شما چی دارید. گفتند اینجا ما سوال میکنیم.اسم پدر.قل قلی.اسم مادر-قوقولی.اسم برادر.فلفلی. اسم خواهر .زد تو گوش بازجو. بازجو مات موند.گفت ببندیدنش به درب آهنی. گفت مگه مریضید ببندید به در همینجا راحتم. گفتند ما ناراحتیم.خلاصه بستنش با نخ هی تو بینی  سبیل چخماخی.گفت همه چی رو میگم. گفتند حالا سر عقل اومدی باز کردند رو صندلی نشست گفت بگو .گفت من از مرزن آباد اومدم برای ونیز اما شانس بدم تو شهر شما سر در اوردم. گفتند ببندینش. باز بستن. سبیلاشو میکشیدند .گفت همه رو میگم. باز کردن گفت ما خود تروریستیم.اصلان ما ترکوندن اصلیم.ما خود ترکوندینیم فقط دیگه به در نبند.گفتند آزادش کنید دیوانه هست.بعدم با دربست بفرستید مرزن اباد.قلی بین راه حس جکی جان پیدا کرد همه رو زد فرار کرد. همینجور که فرار میکرد سر از  یه جایی در آورد همه با دیدن قلی شروع کردن به کف زدن.که مردی با بلندگو گفت اینک بانتوخ شلیخ موخ با صدای طلایی اش همه ما رو مهمون میکنه. قلی رفت بالا اعتماد به نفس . شروع کرد فارسی خوندن.معنای خاصی داشت آهنگ میگفت مرزن اباد کجایی دقیقان کجایی مرزن تو بی من کجایی. که دید پوست نارنگی میاد وسط صورتش.گفت ممنونم که منو در این جا حمایت کردید. گفت معلومه خوششون اومده که پوست نارنگی پرت میکنن. گفت اگه بخواد بعدی رو بخونم.شروع کرد به خوندن کفش میومد تو صورتش.خلاصه قلی با دعوت یک مرد ریش بلند رفت تو مایه های گفتمان بین تمدن ها. قلی رو گذاشتن وسط میز.گفتن برامون حرف بزن. قلی گفت اگه قیمت ماست ارزانتر بشه میتوانیم بحران ماست رو حل کنیم.چون تو مرزن آباد ماست خیلی گرونه. و همه مشکل زندگی ما ماست هست.دید شروع کردن دست زدن. گفتند از ماست بگو. اما از مشکلات اورشلیم نگو.گفت تا صبح براتون حرف ماستی میزنم. گفتند تو به عنوان نخست وزیر گفتگوی بین مردم اینجا و مرزن آباد انتخاب شدی. تو کاندیدای صلح ماستی و حرف راستی هستی.قلی گفت به شرطی که ما ماست صادر کنیم.ریش وارد کنیم. گفتند چرا ریش. گفتند بحران قلم مو توی مرزن آباد زیاده ریش شما هم بلنده چیزی از ریشتون کم نمیشه به ما هم بدید ما قلم مو بسازیم.گفتند ریش ما برامون حکم جونمونه. گفت چه آدمای ریش دیده ای.گفتند مگه تو مرزن آباد شما ریش ندارید.گفت ما اونجا تریپ مایه رومی کار میکنن. همه میزنن.میگن تریپ رومی مد شده.الان صورت صاف تو مرزن آباد حرف اولو آخرو میزنه.گفتند ما ماست شمارو میگیریم. جاش کمپوت نتانیاهو میدیم بهتون. گفت کمپوت نتانیاهو چیه؟گفت نتانیاهو همه چی میزنه تن ماهی نتانی نشان کنسرو سالاد عبری ماتانی نشان هی اسمشو تغییر میده مالیات نده زرنگه ها برند نشه براش بهتره. یک زرنگیه.گفت کنسرو دونالدم دارید.گفتند دونالد الان دیگه نمی صرفه بورس نیست.کنسرواش تاریخ مصرفش گذشته. خلاصه توافق نرسیدنو قلی رو دیپورت کردنو ستاره هم زدن روش ستاره دار هم شد فرستادند با پرواز به مرزن آباد..قصه ما به سر رسید قلی به مرزن نرسید...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان