سکوت سمفونی مردگان تنهایی
خطوط بلوک های یخ زده از تاریخ بی فردایی
زندگی نت هایی بود شاید فالش زده
تمام سمفونی را کلاغ ها نوک زده
صندلی خالی پر از حرف بود زندگی
جایی تلاطم طوفان بود زندگی
میان تمام هیاهوی زمین باران بود
زمین پر از رنگین کمان بالا بود
بادبادکی در آسمان پیدا بود
تمام نخ های بادبادک تنها دور سیم خاردار بود
دقایق سکوت انگیز زمین
جایی در سمفونی زمان
جایی در نت های کمان
جایی در فالش شدن نهان
گاهی در دو دو می های نهال
نهال بر گیاه و بذر جهان
جهان بذرو درو در اعمال عیان
حسام الدین شفیعیان
((تپانچه پدربزرگ))
تپانچه پدر بزرگ هیچگاه شلیک را بخود ندید
در کنج اتاق برای زندگی آجری سرد شده بود
مدال های او را کلاغ های پارک با خود بردهبودند
هیچکس باور نمیکرد مرد تنهای نیمکت شکسته ی پارک
ژنرال جنگهای پر از پیروزی باشد
او تاریخ را با خود به تنهایی اش میبرد
و سکوت مرگبار تابوتی شده بود از خاطراتش
حسام الدین شفیعیان
رویای نرسیده به وقت تقویمی
ستاره های دنباله دار تقویم رو میزی
جایی دفتر خاطرات ذهنی پاک بود
نقطه های تاریک روبروی دریا بود
پرنده ای میزد آواز دلتنگی
آغاز فصل زمستان بود دریا بود
شعر واژه را میزد انگار درون شعر غصه ی فردا بود