شاخه های بهار درختان بهاری و گلفشانی فصل
پاییزی یا زمستانی یا تابستانی که فصلی دگر دارد
نغمه خود را به فصل ها بدهیم
بهار هم شکرانه شکوفه ها میشود
تابان خورشید و خورشید تابان در آسمان
شعله سرکش در پرتو هایی درخشان
ستوده باد فصلی نو در رویش
من آدمهای تنهایی را دیدم که قبل سمت معنوی و مقامی زمینی تنها بودند
اما بعد فلاش های دوربین عکاسی آنها را زده کرد
من آدمهای تنهایی را دیدم که میخواستند بالا روند اما افتادند
من درون آدمها را دیدم
من حقیقت را دیدم
حقیقت تلخ زندگی را
و بعد از مقام باز تنهایی آن ها را
فریاد انتظار ادیانی
اما چقدر فصل سردی هست
چه خواسته عجیبی
اگر حقیقت را در زندگی بجویید
اگر حقیقت هایی را بدانید
درون خود آب میشوید
اما خدا نکند یکی هم نی بشود در جهان آدم ها
کاش حقیقت ها طلوع کنند نه غروب
حسام الدین شفیعیان
پشت آهن ها دریا هست
پشت دلتنگی ها شهری نیست
قایق سهراب دگر جا ندارد
نیمایی یوشیجی پشت دلتنگی قبیله نیست
شهر سهراب دگر پشت دریا نیست
شاعر را قایق رفتن نیست
از پشت پنجره ی باز صحبتی نیست
مولوی راه آهن را جای رفت و برگشتن نیست
تاکسی دربست نیست اتوبوس ها رفته اند
مسافری در ایستگاه ماندن نیست
خط تاکسی را خط برگشت نیست
صدای راننده را آواز نیست
روی صندلی ایستگاه اتوبوس مردی با تمام خیره شدن ها نیست
حسام الدین شفیعیان
خنده های غم زده
غم های خنده زده
لب کج خنده معوج
اخم های خنده وار
خنده های گریه وار
سکوت های معنا دار
معنادارهای بدون سکوت
بی معناهای با معنی گاهی تمام عقربه ها بر عکس حرکت میکنند
حسام الدین شفیعیان
صبح آرزوهای برفی
آدم برفی های تک حرفی
خورشید تک شعله
شعله های صد حرفی
نکته های حکایت زده
مثال های باران زده
درختان سرمازده
خطوط آهنی رشته های کلمات کوپه ریل زده
حسام الدین شفیعیان