میبارد کلمات بارانی
در کوچه پس کوچه های ویرانی
در خیابانی که میبرد سکوت عالم را
سمفونی تیک تاک های تنهایی
تماشاچیان ایستاده یخ زده
پایان قصه ای بود برداشت از قصه های تنهایی
حسام الدین شفیعیان
شوالیه تک و تنها سمفونی شب بود
کنار تقاطع شهر مثنوی حرف بود
تک و تنها قهرمان تاریخ بود
بدون اسب مرد تنهای شب های زمستان بود
تک قدم هایی که میبرد ستاره را
آدم آهنی شب زده ی ترانه را
کوچ کن حروف تقاطع بی حرفی
قدم قدم تا باران کنار جاده ی بی مسافر شب های برفی
سیاره ای که پنچره را باز نکرد به روی چند فصل چند حرف چند شعر
و بازگرد به تنهایی خود به جایی دور از زمین به دور پیله ابریشم پروانه ای
حسام الدین شفیعیان
سکوت زد شب درون تنگ ماهی
ماهی شب زده به صبح طلوعی که آرزوی دریا بود
چند نقطه شعر میزد تنگ دل آدمی
باز دریایی که میبرد درون خود حجم کلمات را
تا آسمان فاصله ای نیست شب با تمام ستاره هایش دور نیست...
حسام الدین شفیعیان
میبارد کلمات سکوت انگیز
میبارد قصه ی طلوع انگیز
میخواند دفتری را که باران زده هست
چند خطی تاخورده هست
روی تمام افکارم رنگین کمان بود
زمین از دور نقطه های تنهایی
زمین از دور کوچک بود
زمین چند فصل کوتاه بود
همه ی واژه ها خط کشی شده بود
خط وسط شعر کارناوال چراغانی
میبارید درون کلمات باران
بذری که میزد از دل خاک تا باران
حسام الدین شفیعیان
مسافر شب های فانوسی
قصه ی غم های دیروزی
غم غمهای امروزی
میخندی اما گریان از درون شکسته در برون غم درون غم شکسته از درون
نگاه مهتاب آسمان خورشید طلوع غم انگیز پائیزی
ای کشتی موج انگیز ای غروب دل انگیز
ای قصیده های تن خورده
ای مهر زخم بر درون حجم خود خورده
شاعر فراموش شده ی تاریخی
قصیده سرای خاموشی
غزل خوان درد کشیده از حجم زمین
آدم های میخ خورده ی شناسنامه ی باطله
فراموشی تاریخی آدمک های تابوت زده
ملودی آرامی هست مرگ پس از زندگی یا قبل از آن
روی شنزار محبت غمی پوسیده غمی درون آدمی خود افروخته شده
افروخته از خود برون خود شده درون گمشده بال زخمی از زخم نمک شده
روی دقایق تاریخ مردی راه میرود سالهاست انگار درون کلمات آب میرود
باران بهاری ندارد تب زمستان را
زمستان کلمات سرمای حجم تن خورده
انگار پائیزان هست
پائیزان انسانی
برگ ریزان غم انگیز سمفونی طوفانی
تب گرفته از غم تب زدگی
شهر را نظاره کن در خود پیچیده در خود گمشده
قطعه چندم مرگ سمفونی چندم مرگ نت های تابوت زده
فانوس را تگرک از هم گسیخته نور را برون زده
شعر را بریده بریده کلمات را دار زده
دار قالی را درون خود تابوت غم تابوت شیک مدرن زده
سیاره ی خوراکی های دیروزی
خوراک کلمات ماتم آهن زدگی
باران فصل چندم از نباریدن ها
آهن زدگی فقر آهن
فقر کلمات ضعیف شده
مغز درون خود تاب زندگی
وحشتناک ترین هبوط زندگی
سقوط از ماضی درون گذشته
هجایای کشیده درون تاب زده
فکر را ماتم زده
قلب را زخم آهن زده
حسام الدین شفیعیان