جهان در پیچ خطرناکی میرود
عاطفه خشک میشود
زندگی ماشینی له میکند
چرخه ثروت را نگر طبقات فاصله ای
فاصله های طبقاتی
و بی اعتمادی ها زیاد شده
و حقیقت گم میشود
جهان چسب زخم میخواهد
چرخه له کننده اقتصادی
حسام الدین شفیعیان
قالی زدست بافت زننده خود درون خود برون زخود
درون زطرح آن نگر برون زنقش آن نگر
به دور ضربه ها نگر زطرح رنگ ها نگر
درون موج قالی از گلی برون زند زخود
زخود برون بیا دگر زقالی از به بافتنی
درون شهر خود نگر به موج خود نگر زخود
زخود زطرح قالی از رنگین کمان عالی از
نگاه کن پنچره را نگاه کن پرنده را
قفس درون شعر خود درون قفس زشعر خود
به تن زقالی خود زدی
زخود برون درون زدی
برای شعر من بخوان برای شعر نو زنو
زنو برون زواژه ها نگر زطرح سازه ها
زسازه نو به نو زدی زشعر درون برون زدی
به تیک تاک لحظه ها به ساعتی شنی شدی
درون تاب زندگی روان ز طرح خود شدی
نگاه کن نگاره را نگاه کن نگاه را
نگاه نو زنو نگر زفصل خود برون نگر
اگر که حرف را زدی جمله به قالی طرح زدی
درون طرح قالی از حرف نگاه زطرح زدی
شکوفه میدهد درخت درختان نو زدی
زنقطه ها به نقطه ای تو پل زدی برون زدی
حسام الدین شفیعیان
/کوچه دلتنگی زمین/
پنجره نورفشان خورشید میخندید
باران نغمه شدو خوش بارید
غزل از سرو شدو آسمان دلتنگ بود
شعر گم گشتو شاعر همی گم میگشت
در پی کوچه ی تردید کمی باران بود
ماه از پس پرده چرا نالان بود
غم برایش کمی لالایی
شعر برایش کمی حرف میشد
قصه سرفصل غرلهای دل او میشد
حسام الدین شفیعیان
قرمزی تو از من سرخی من از تو شعر میشد بر گفتن برخود
چه واژه گفتی چند خطی زدیو گلفشانی گفتی
غزل نشانی گفتی آتشفشانی گفتی بند بند شعر مرا عطر فشانی گفتی
سرایش گفتی نیایش گفتی سال نو را نو چراغی گفتی
خاطراتی گفتی خاک را شعر زدیو چراغدانی پختی نور نان و نمکو قصه سرایی گفتی
از بر قصه پر از شعر درون خود شعرم چراغی گفتی
فصل فصل غزلو دو بیت تا پلکانی گفتی آسمانی گفتی نور فشانی گفتی
صورت شعر به صوت غزلی آهنگی درون قفسی بلبلانی گفتی صوت شعر را چه عالی گفتی
شاعر-حسام الدین شفیعیان
صدای لالایی باران بود
بادبادک تیر چراغ برق ,بی کودک بود
جنگ مدال برده از زندگی
کودک سنگ زده کنج عکس ماتم زده
بلوک های شب زده, خواب های برهم زده
صدای مردی می آمد پشت چراغ قرمز مردی درون خود یخ زده
حسام الدین شفیعیان