ساحل زمین بارانیست

درون نگاه بارانیست

اینجا هوا هوایی طوفانیست

برایت واژه ها را تکانده ام قصه اول خط  شعری فانوسی در بیابانیست

بتکان دریا را ماهی ها تکان خورده میخندند برای تن شدن آدمی  قصه تنهائیست

شوریده موجی میزند ساحل را بزن ساحل دریا چراغانیست

بباران نقطه هایی را ستاره های دنباله دار کهکشانی درون زمین از زیبائیست

حسام الدین شفیعیان

/کلاغ و مترسک/

/کلاغ و مترسک/


تن زخم خورده مترسک وسط مزرعه

وسط مزرعه کلاغ ها نوک زده بر غم زده

کلاغ را مترسک چوب مزاحم

مترسک در کلاغ خود شعر میشد

کلاغ هم خانه را نوک شعر میشد

کلاغی که مترسک میپراند

مترسک هم کلاغ را خود تکاند

برای این شعر مزرعه جای کلاغ شد

مترسک آدمی چوبین نما شد

مترسک را ببین در خود چه خوابست

ببین مزرعه را کلاغ ها زیادست

کلاغ را چوب ترسان خشک نمیشود باز

کلاغ ها هم عقاب روزگارن

حسام الدین شفیعیان

/یک دفتر ناتمام پاک شده از تاریخ فکر فریز شده/

/یک دفتر ناتمام پاک شده از تاریخ فکر فریز شده/

آبگوشت خالی از بز باش
آب شناور توی دیگ پر از خالی
درجه کولر مقیاس دریچه ی تو خالی
پشت پنچره سلطنت در جهان سرجوخه رایان قد کوتاه بلند شب های تنگ ماهی
سفیر صلح کوچه ممیز دو مشروطی ستاره دار درون خود
تانکر خالی تانک تانک جنگ پوشالی
معاون وزیر دوندگی
نخست وزیر سابق کشور نبوده تو مرز فکری
مرصیه خوان تمام غم های تاریخ
سرنوشت شوتو فوتبال تماشاچی بازی خالی از نبرد الکی
پست مدرن فریز شده ی یخچالی
تاریخ انقضای دم کمپوت شعر نو به سمت شعر فرا پست غیر مدرن شیک خط خطی
قراداد تنباکو بجای ماست هر چی ناسزا هست بده به من جز حرف ماست
دهان آب کشیده از فحاشی استخر چهار و نیم متری کلکسیون واژگان فحش زده
محکامه مترسک وسط مزرعه جرم از سقوط مربای یخ زده
فیدل جای چگوارا و چگوارا روی تخت یک جا خیره زده
ترجمه رمان صد و بیست صفحه ای یک سطر باقی مانده از تاریخ سفسطه ای
آخر شعرم با نخ و سوزن ببند واژه ها ترکیده نشت آب درون فکر طوفان زده خطر برق زدگی
حسام الدین شفیعیان

/مستقیم رسالت/

/مستقیم رسالت/

وقتی رسالت را موش بخورد
همه چیز ترس موش موش بخورد
وقتی رسالت را آب ببرد
تنگ ماهی را بی جان ببرد
وقتی تقاطع رسالت اسم تابلو زده بشود
درون بلوار را خاک و دودو طوفان ببرد
دورن دو راهی بن بست تاریخست
آخر هر کوچه بن بست باریک هست
انگار ته هر بن بست فیلسوفی نشسته به شعر گفتن
باد آنجا را با قایق ببرد
خط پرندگان هم شده هست قلقلکی
جهان نیاز و ماده را آهک ببرد
میخندد پرنده ماچ ماچکی
انگار فلسفه ای دارد میخورد به پنچره الکی
در شهر یک نفر نیوتن شد یک نفر نیچه یک نفر افلاطون الکی
شجره را با پودر ماشین لباسشویی شستند
مانده هست اسمم وسط جمعیت پاک شده الکی
حسام الدین شفیعیان

/دیوار شهر/

/دیوار شهر/

روی دیوار شهر نوشته بودم از غمها

چراغ قرمزی که میبرد زندگی را تا فردا

میان چند رد شدن از کودک گلفروش

که میزد ساز غمهایش را برای چراغی از رنگهای دگر

چتر بهانه ای بود برای خیس نشدن

اینجا باران دلتنگی هاست

حسام الدین شفیعیان