/زندگی در فصل ها/
من با وزن شعر سبک وزنم
توی کلمات رود نثر روان سمت دریای جملات تلاطم موج های خوش رقصم
من بادبان سرگردان باحرفم
یک سبد واژه ی سرفصلم
جایی در آخر شعر تخلصی بی اسم روی شعر مهری زده بر شعرم
در خواب و بیداری شور این فصلم
نشسته بر قوس رنگین کمان
دور دور رنگ این رنگین کمان خوش رقصم
سفرنامه ی بی سفر از سفرهای هر فصلم
توی دفتر شعرها پر از حرفم
روی قلم جوهره ی معنای هر فصلم
بارانی که میبارد روی قصیده ها در هر شعر خوانش هر نسلم
شاعر-حسام الدین شفیعیان
خط دو خط دگر خطهای دگری
نثرو دونثرروان زان روان زپیکری
بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند
بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند
بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر
شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر
دو سه بیتی غزلی خوانو غزل خوانی از این سطر دگر
منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری
مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری
گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی
فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری
حسام الدین شفیعیان
/باز باران بی بهانه/
باز باران بی ترانه
باز باران بی بهانه
باز باران بی سبب میزد به شیشه با بهانه
میزند چنگی به دل باز باران با غمانه
غم نهان باز باران باز سرمای ترانه
چون زمستان باز برفو باز راهی سخت برفی
چون تگرگو چون زمانه باز دردی عاشقانه
عاشق خدا بودن عشق یعنی با خدا باز باران با بهانه
راه درگیر تکامل راه درگیر تعامل راه درگیر زمانه
باز دریا بی بهانه باز خورشید عاشقانه باز باران با نهاله
حسام الدین شفیعیان
/چو مجنون شویم یا لیلی/
مجنون ندارد زخطر در ره آن ماهو و غزل
لیلی چو مجنون شود در ره این راه خطر
فرهادو و آرش کمان نگیرند باز قلم نو شوند
حافظو سعدیو خیام غزل نو شوند
فردوسی و مولوی مثنوی گذارند بر هم
شاهنامه نو شود شاعر پل شود
همه ره در پی آن شور شود
جوشش نو شود نو زشور شور شود
صبحگاهی که زند بانگ زگلبانگ چهچه
راه سختی که آسان شود از نور شود
ای خدا جان چرا دل ندارد زمن از بی خبری
هم خبردار شود هم غزل خوان شود
دل من در پی ماضی بعید میزند از خود آهنگ
در کجا ماضی شود در کجا مصرع نو
زدر چاه فکندند زپیراهن او
یوسف گمگشته هاییم زپیراهن او
پیراهن یوسف خبر از شعر دارد
یک نفر تاب و دل تنگ زمشکل دارد
پر پرواز پرنده ز زخمی روشن
جای چنگ پیراهن زخم های جهانی دارد
زخم جهان پیراهن پرنده قفسی نو دارد
گمگشته ایم در دل شب
یک نفر ساز موافق دارد
شب نویی شعر نویی غزل نو زنویی نوتر
ساعتها هم زتیک تاک زحاصل دارد
یک نفر گفت کجا رفت آن یوسف مصری کهن
اندرین شعر یوسف ها چه مصرها دارد
مصرع چلچله از شعر فراوان دارد
چاه مصر یا زکنعانی که تب هجران دارد
یک نفر سوی آسمانو یک نفر سوی زمین
یک نفر منتظر شعله سرکش دارد
فانوس شویم نور اگر زمشکل دارد
حسام الدین شفیعیان