قالی زدست بافت زننده خود درون خود برون زخود
درون زطرح آن نگر برون زنقش آن نگر
به دور ضربه ها نگر زطرح رنگ ها نگر
درون موج قالی از گلی برون زند زخود
زخود برون بیا دگر زقالی از به بافتنی
درون شهر خود نگر به موج خود نگر زخود
زخود زطرح قالی از رنگین کمان عالی از
نگاه کن پنچره را نگاه کن پرنده را
قفس درون شعر خود درون قفس زشعر خود
به تن زقالی خود زدی
زخود برون درون زدی
برای شعر من بخوان برای شعر نو زنو
زنو برون زواژه ها نگر زطرح سازه ها
زسازه نو به نو زدی زشعر درون برون زدی
به تیک تاک لحظه ها به ساعتی شنی شدی
درون تاب زندگی روان ز طرح خود شدی
نگاه کن نگاره را نگاه کن نگاه را
نگاه نو زنو نگر زفصل خود برون نگر
اگر که حرف را زدی جمله به قالی طرح زدی
درون طرح قالی از حرف نگاه زطرح زدی
شکوفه میدهد درخت درختان نو زدی
زنقطه ها به نقطه ای تو پل زدی برون زدی
حسام الدین شفیعیان
ماضی بعید درون فعل حال از قدیم
فعل حال شکسته فعل ماضی گذشته درون قاب خورده تاب
چند اپیزود فصل زندگی نقطه
متینگ عصرانه درون خود کلمات
درون کلمات جمع خود درون خود درون کلمات
عصر پست مدرن عصر پسامدرن شهری درون مدرنیته از کهن زدگی
چند فلاش بک کات درون قاب عکس درون خود درون برون از درون خود
هجایای کشیده درون پرتاب از کلمه کشیده بر کلمات خود را درون هجایا کشیده درون جملات
شهر فکری وخامت سوالات در درون جواب فکری
فکرهای درون جهان فکری خود برون از درون سوالات جواب های درون سوالات فکری
جدول خود حل کرده درون جدول حل نشده درون جدول ها مربع مستطیل متساوی از معادلات فکر زده
صد به صد و صد به چند سوال یک سوال درون مستطیل خطوط عمودی افقی
جدول ها را کنار بگذارید شعر خوانا درون فکر درون تفکر برای پازلی که قطعه ای گمشده درون پیدایی که حل میکند فکر را
حسام الدین شفیعیان
/چند فصل بهار زندگی/
کودکی گریه کرد باران شد
نوجوانی در پی طوفان شد
در میانسالی همی دانش گرفت
بر زپیری هم زآن شادان گرفت
ماحصل چند فصل را گفتم بخوان
این ده و بیستو زشصتو هفتاد گرفت
ماه زنو بودو همان ماه میشدش
گرمی خورشید فروزان میشدش
گر زهر فصلی گذر کرد از همی
یاد ایام بود که طوفان میشدش
حسام الدین شفیعیان
خط خط دلت دل تکانی بتکان
از بهر دلت دل تکانی بتکان
از واژه تکان چند حروف دیگر
با نقطه تو هم نقطه خوانی بتکان
گر نکته بدانی نکته دانی بتکان
بر شعر کمی شور فشانی بدوان
چون دانسته زحرفو حروفی دیگر
از ف تو فعلی دگرو فعل تکانی بتکان
حسام الدین شفیعیان
/چند خط ناخوانا مینوشت/
من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید
زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید
نوشتارش ناخوانا بود انگار
فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید
دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید
از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید
عصر او درک واهی داشتن از خط های او
او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء به فکر خود میکشیدند
ناقوس او تنها خورشید بود
شاید عشق او فراتاریخی بود
از سقوط باطل افتادن های زمین
چند پاراگراف نقطه سر خط من تمام او را با خط خیالم برای تو کشیدم
شاید زبعد او کسی با ماه سخن نگفت
عاشقانه ات را در گورستانی دور دفن کن
مرده خیال ندارد یا فکری از بعد خود
فقط زندگی را برایت میبافم
آنگونه از شکست حروف خیال بر تصور حال تو
حسام الدین شفیعیان